انشین کاراته ایران

سایت رسمی انشین ایران

انشین کاراته ایران

سایت رسمی انشین ایران

داستانی از کتاب ساباکی اثر کانچو نینو میا

 روزگاری پسری بود که در دهکده ی وار کنار جنگل بزرگ زندگی

میکرد. جنگل پراز

حیوانات وحشی بود .مخصوصآخرسهایی که تعداد بسیاری از

روستاییان رادر تپه های

حوالی دهکده کشته بودند.روزی هنگامی که پسرک با برادر بزرگترش

درجلوی کلبه

نشسته بودند.پیرمردی به سمت دهکده می رقت.لباس پیرمرد از پوست

خرس بودوریشهای

بلندی هم داشت ودردستش چوبدستی صیقل شده ای بودکه کمی

ازخودش بلندتر بودودر

قسمت انتهای عصاسرپوش چرمی کوچکی قرار داشت.برادر بزرگتر:ان

مرد رامی بینی؟او

بیشترازهرانسان زنده ای خرس کشته است.پسرک خندید گفت:او یک

پیرمرد بی د ندان

است وفقط یک عصا دارد.چگونه اینکار رامی کند.برادرش گفت:

کسی بدرستی نمی داند.اوتنها زندگی می کندوخیلی کم به ده کده

 می آید.پسرک از ان پیرمرد

مرموز متعجب شدو بعدازظهر وقتی که پیرمردداشت از دهکده به

جنگل بر می

گشت.تصمیم گرفت که به راز اوپی ببرد وبه اینخاطر بدنبال او براه

افتاد پیرمرد چندین

مایل از جاده را پیمود.سپس از راهی که میان کوهستان می گذشت به

جنگل پیچید.پسرک

به آرامی و با فاصله اورا تعقیب  می کرد.انها در میان انبوهی از

درختان به مدت یک

ساعت بالا رفتند که ناگهان پسرک غرش ضعیفی راشنید.در فاصله هی

کمتر از ده فوت

مانده بود به جاده ؛خرس عظیم الجثه ای روی پاهایش ایستاده بود

ودستانش رابالای سر

پسرک حلقه زده بود پسرک فریاد زنان به سوی پیرمرددوید پیرمرد

درحالیکه با یک چشم

مواظب خرس بود پسر رامحکم در بغل گرفت وگفت وقتی از جاده اصلی

بیرون آمدیم سر

صدا راه انداختی و بااینکارت خرس راکنجکاو کردی پشت سرمن بمان

وساکت باش؛وقتی

که خرس به پیرمرد نزدیک شدپیرمرد به آرامی در پوش چرمی نوک

عصا را در آوردبه

سمت خرس برگشتوپاهایشرا به اندازه ای عرض شانه هایش از هم باز

کردودروسط

گذرگاه ایستاد.سپس قسمت انتهایی بزرگتر عصا را در خاک قرار داشت

بطوری که در

کنار پای عقبش قرار گرفت و نوک تیز تر عصا به سمت خرس

بود.پسرک در حالیکه پشت

سر پیرمرد پنهان شده بود به خرس  نگاه می کرد .خرس در جلوی

جسم بی حرکت

پیرمردکه درفاصله سه فو تی قرار داشت غرش می کرد ناگهان خرس

حرکتی کرد وبا پنجه های بزرگش به پیرمرد حمله کرد.در یک لحظه نوک صیقل شده عصا

که به سمت خرس

قرار داشت در قفسه سینه اش فرورفت.ناله شدید خرس  هوا

راشکافت.خرس درحالیکه

قلبش بوسلیه نوک تیز عصا سوراخ شده بود بروی زانو یش افتاد .

چند لحظه بعد پیرمرد

پوست حیوان را از بدنش جدا می کرد ودر حالیکه پسرک درکنارش

ایستاده بود ودهانش

از تعجب باز مانده بود.پیر مردهمانطور که با چاقو یش مشغول

جداکردن پوست حیوان بود

شروع به راهنمایی پسرکرد.من سالهای زیادی بود که قبل از اینکه

باخرسها بجنگم آنها را

زیر نظر می گرفتم.آنها همیشه بادست راست غذا می خورند اما با دست

چپ خود حمله می

کنند حرکت می کنند .وقتی که حمله می کنند حرکت سریعی به سمت جلو

می کنند .قدرت خرس را وادار کرد

تا نیروش را بر ضد خودش بکار ببرد .بااین عصا تمرین کردم تا

توانستم آنرا تحت هر شرایطی ثابت نگاه

دارم هر جا که رفتم  عصا را باخودم بردم.با عصا خوابیدم و نگه

داشتن آنرادرشن.درروی سنگ در ریشه

درختان تمرین کردم.یادگرفتم که باید ازاعضای بدنم نگهداری

کنم.تازمانی که قلبم درسینه ام می تپد می توانم

عصارانگه داشته وانتهای آنرابدون اینکه درباره اش فکر کنم در داخل

غبار فرو می کنم بدین ترتیب وقتی

که خرس مانندموج عظیمی با صدای وحشتناکی روی من افتادفقط می

توانستم خود را نگاه داشته وبگذارم

خرس هر چه می خواهد انجام دهد.پیرمرد توضیح داد.برای این کار

واژه ای وجود دارد این همان روشی

است که یک سوار کار می داند چطور یک اسب رم کرده را بگیرد. این

همان روشی است که کشاورزان

برای شالی ها و آسیب های خود کانالهای آب می سازند و این همان

روشی است که قدرت مافوق را به نفع

خود بکار می برید.این روش ساباکی نامیده می شود .من به بزرگی این

خرس نیستم.زیاد هم قدرت ندارم اما

آن چیزی که دارم که این خرس نداشت . پسرک پرسید آن چیست؟پیر

مرد به چشمان پسرک نگاه کرد و با

دستش به پیشانی سفید او زد گفت :

((اگر از مغزت استفاده کنی همه

چیز امکان دارد))

انتصاب نماینده البرز

    جناب آقای مهدی ایراندوست 

 

         باسلام

احتراماً با توجه به زحمات بی شائبه جنابعالی در جهت پیشبرد سبک انشین کاراته بدینوسیله جنابعالی را از این تاریخ به مدت یکسال بعنوان نماینده استان البرز    منصوب نموده وآرزوی توفیق روز افزون برای شما و خانواده محترمتان دارم . امید است با اتکال به خداوند منان در امور محوله موفق و سربلند  بوده وهیچ چیز بجز حق ومصلحت سبک را در نظر نگیرید.                                                    

                                                                                             شاهرخ غله دار