انشین کاراته ایران

سایت رسمی انشین ایران

انشین کاراته ایران

سایت رسمی انشین ایران

داستان ساباکی

ایجاد روش ساباکی  حاصل تلاش گروهی یک تیم بوده است از زمانی که من و ادی حدود هشت سال قبل  درباره این کتاب می اندیشیدیم از ادی به خاطر این تلاش خلاقانه و استقامت در نظارت بر این پروژه تشکر می کنم و همچنین از بوجی ایوا کورا و مارک برگنر برای کارهایشان از قبیل شرح تکنیکها و نمایش آن ها برروی تصاویر سپاسگذارم .

هریک از آنها ساعات طولانی را با جویل مصرنی ،بث ایواکورا ،دیو بوفارد،تتسویا دوی در مقابل دوربین به فعالیت می پرداختند.

از دیگر کسانی که مارا  در وقت و تخصص خود سهیم کردند شامل نانسی زرسکی وجین اتا سپاسگذارم و در نهایت از همسرم سای به خاطر تلاش خستگی نا پذیر حمایت و درک او که بی اندازه در طول این مسیر به من کمک کرد بسیار متشکرم.

طریقه استفاده از کتاب

توالی عکسها همگی از چپ به راست هستند مگر آنکه خلاف آ توسط یک فلش ذکر شده باشد

فلش همچنین علامت عکسهای متوالی است که در طول دو صفحه مقابل قرار دارند .

عکسهایی که با علامت * نشان داده شده است اجرای اشتباه تکنیک را نشان می دهد و عکسی که در کنار آن قرار دارد اجرای صحیح تکنیک را نشان می دهد .

هنگامی که به صورت متوالی به عکسها نگاه می کنید چشمان خود را شل کنید در این صورت شما می توانید فریم های از دست رفته را به صورت ذهنی جایگزین کنید و با این کار اجازه می دهید که حرکت بصورت مداوم به نظر برسد

مراجعه به آن صفحات توضیحاتی جزئی از تکنیکهای حرکتی را بیان می کند . که بصورت پر رنگ نشان داده شده است

واژه نامه در پایان کتاب تعاریفی از همه اصطلاحات ژاپنی است .

معرفی :

پسری در یک روستا در حاشیه یک جنگل بزرگ زندگی میکرد که این جنگل با بسیاری از حیوانات وحشی پرشده بود مخصوصاً خرس هایی که بسیاری از روستائیان کوچ نشین که در تپه های دور دست بودند را کشته بود روزی درحالی که پس با برادر ش در مقابل کلبه نشسته بودند یک پیر مرد به سمت روستا آمد و لباسی از پوست خرس به تن داشت .پیر مرد ریش بلندی داشت و عصای صیقلی که کمی بلندتر از قد او بود را حمل می کرد ودر بالای عصا یک پوشش کوچک بود.

برادر بزرگتر گفت : آن مرد را دیدی ؟ او بیشتر از هرکسی خرس ها را کشته است .

پسر می خندد و می گوید او فقط یک پیر مرد بدون دندان با یک عصای ساده است .چه طور این کار را می کند ؟

هیچ کس به درستی نمی داند او به تنهایی زندگی می کند و به سختی به این روستا می آید پسر شیفته پیر مرد مرموز شده بود و بعد ضهر هنگامی که پیرمرد از مقابل کلبه آنها می گذشت پسر تصمیم گرفت تا رازهای او را یاد بگیرد و به همین منظور پیر مرد را تعقیب کرد .

پیر مرد چندین مایل را در جاده پیمود و سپس به داخل جنگل باز گشت در مسیری که بسمت کوهستان بالا می رفت حرکت کرد پسر او را بدون سر و صدا دنبال کرد . آنها حدود یک ساعت در جنگل از میان انبوه درختان عبور کردند تا هنگامی که صدای غرشی پسر را متوقف کرد . یک خرس بزرگ به طرف او در حال حرکت بود پسر با ترس به طرف پیر مرد پا به فرار گذاشت .

پیر مرد یک چشم خود را به خرس دوخت و سپس پسر را از بازو گرفت و قاپید پیر مرد گفت : از زمانی که جاده را ترک کردیم خیلی سر و صدا کردی و حالا خرس را با کارهایت کنجکاو کردی پشت من بایست وبرای یک بار ساکت باش همانطور که خرس به پیرمرد نزدیک می شد پوشش روی عصا را برداشت و به طرف خرس گرفت سپس صبرکرد و نوک برنده آن را به آسانی در دست گرفت و بعد پشت خود را خم کرد پسر همانطور که مشغول نگاه کردن به خرس بود خرس بر روی دو پا بلند شد این در حالی بود که سه  قدم بیشتر با فیگور پیر مرد فاصله نداشت ناگهان خرس به پیر مرد حمله کرد و پنجه اش را برسر پیر مرد فرود آورد .در همین هنگام پیرمرد نوک صیقلی عصا را به طرف خرس پرتاب کرد تیر در عمق سینه خرس فرو رفت و ناپدید شد و صدای زوزه ی خرس در فضا پیچید خرس بر روی دو زانو افتاد قلب خرس توسط تیر صیقلی سوراخ شده بود .

چند لحظه بعد پیر مرد بدن حیوان را در حالی که پسرک در کنار او ایستاده بود پوست کند دهان پسرک از تعجب باز مانده بود

در همین حال پیر مرد شروع به آموزش دادن به پسرک کرد و گفت : من خرسهارا از سال های قبلل می دیدم

اما هیچ گاه برای گرفتن آنها با آنها مقابله نکردم .خرس ها معمولاً با پنجه راست چیزی را می خورند و با پنجه چپ آن را می گیرند وقتی آنها ضربه تند و شدیدی می زنند به سمت جلو حرکت می کنند .قدرت من با قدرت یک خرس برابر نیست اما من می دانم چگونه از قدرت یک خرس در مقابل خود او استفاده کنم .

من با این تیر بسیار تمرین کردم تا بتوانم آ را در هر شرایطی نگاه دارم و آنرا در هر جای  که رفتم به همره بردم با آن خوابیدم و تمرین کردم تا بتوانم آن را در خاک قرار دهم .در شن و ماسه بر روی سنگ در مقابل کنده ها وحتی بر ریشه درخت . یادگرفتم تا از آن مانند قسمتی از بدنم استفاده کنم . می توانم تیر را روی خاک قرار دهم آن را بکارم بدون آنکه به آن فکر کنم . وقتی یک خرس مانند یک موج بزرگ برسر من فرود می آید من ثابت می مانم و اجازه می دهم تا خرس هر حرکتی را که که می خواهد انجام دهد حد اقل یک کلمه برای آن وجود دارد و پیر مرد توضیح داد :این همان راهی است که یک اسب سوار میداند که چطور با آموزش یک اسب فراری را متوقف کند در حالی که اسب شتاب و حرکت خود را دارد . باعث می شود تا اسب متوقف شود این همان راهی است که کشاورزان آب رو دخانه را برای محصو لات خودشان مهار می کنند .

این راهی است تا هر نیروی برتری را به نفع خودمان آموزش دهیم . و این روش ساباکی نامیده می شود .

من بزرگ تر از خرس نیستم من در هیچ کجا قدرتمند نیستم اما چیزی دارم که این خرس ندارد

پسرک پرسید آن چیست؟

پیرمرد به چشمان پسرک نگریست و دست خود را بر پیشانی چروکیدهاش گذاشت و گفت :

اگر از ذهن خود استفاده کنی هر چیزی ممکن خواهد بود .

کانچو جوکو نی نو میا

استاژ فنی و مربیگری انشین کاراته تحت نظر شیهان غله دار در استان فارس

این استاژ در تاریخ 21 آذر در استان فارس شهر شیراز به همت نماینده محترم فارس جناب آقای خلیفه  برگزار گردید حضور نماینده مرودشت جناب آقای ساسان اصلاح و هنرجویان ایشان از نکات قابل توجه این استاژ بود . ضمنا حضور جناب آقای بهارلو مسئول کونگ فو گلیما بعنوان مهمان از نکات بارز این اتاژ بود

داستانی از کتاب ساباکی اثر کانچو نینو میا

 روزگاری پسری بود که در دهکده ی وار کنار جنگل بزرگ زندگی

میکرد. جنگل پراز

حیوانات وحشی بود .مخصوصآخرسهایی که تعداد بسیاری از

روستاییان رادر تپه های

حوالی دهکده کشته بودند.روزی هنگامی که پسرک با برادر بزرگترش

درجلوی کلبه

نشسته بودند.پیرمردی به سمت دهکده می رقت.لباس پیرمرد از پوست

خرس بودوریشهای

بلندی هم داشت ودردستش چوبدستی صیقل شده ای بودکه کمی

ازخودش بلندتر بودودر

قسمت انتهای عصاسرپوش چرمی کوچکی قرار داشت.برادر بزرگتر:ان

مرد رامی بینی؟او

بیشترازهرانسان زنده ای خرس کشته است.پسرک خندید گفت:او یک

پیرمرد بی د ندان

است وفقط یک عصا دارد.چگونه اینکار رامی کند.برادرش گفت:

کسی بدرستی نمی داند.اوتنها زندگی می کندوخیلی کم به ده کده

 می آید.پسرک از ان پیرمرد

مرموز متعجب شدو بعدازظهر وقتی که پیرمردداشت از دهکده به

جنگل بر می

گشت.تصمیم گرفت که به راز اوپی ببرد وبه اینخاطر بدنبال او براه

افتاد پیرمرد چندین

مایل از جاده را پیمود.سپس از راهی که میان کوهستان می گذشت به

جنگل پیچید.پسرک

به آرامی و با فاصله اورا تعقیب  می کرد.انها در میان انبوهی از

درختان به مدت یک

ساعت بالا رفتند که ناگهان پسرک غرش ضعیفی راشنید.در فاصله هی

کمتر از ده فوت

مانده بود به جاده ؛خرس عظیم الجثه ای روی پاهایش ایستاده بود

ودستانش رابالای سر

پسرک حلقه زده بود پسرک فریاد زنان به سوی پیرمرددوید پیرمرد

درحالیکه با یک چشم

مواظب خرس بود پسر رامحکم در بغل گرفت وگفت وقتی از جاده اصلی

بیرون آمدیم سر

صدا راه انداختی و بااینکارت خرس راکنجکاو کردی پشت سرمن بمان

وساکت باش؛وقتی

که خرس به پیرمرد نزدیک شدپیرمرد به آرامی در پوش چرمی نوک

عصا را در آوردبه

سمت خرس برگشتوپاهایشرا به اندازه ای عرض شانه هایش از هم باز

کردودروسط

گذرگاه ایستاد.سپس قسمت انتهایی بزرگتر عصا را در خاک قرار داشت

بطوری که در

کنار پای عقبش قرار گرفت و نوک تیز تر عصا به سمت خرس

بود.پسرک در حالیکه پشت

سر پیرمرد پنهان شده بود به خرس  نگاه می کرد .خرس در جلوی

جسم بی حرکت

پیرمردکه درفاصله سه فو تی قرار داشت غرش می کرد ناگهان خرس

حرکتی کرد وبا پنجه های بزرگش به پیرمرد حمله کرد.در یک لحظه نوک صیقل شده عصا

که به سمت خرس

قرار داشت در قفسه سینه اش فرورفت.ناله شدید خرس  هوا

راشکافت.خرس درحالیکه

قلبش بوسلیه نوک تیز عصا سوراخ شده بود بروی زانو یش افتاد .

چند لحظه بعد پیرمرد

پوست حیوان را از بدنش جدا می کرد ودر حالیکه پسرک درکنارش

ایستاده بود ودهانش

از تعجب باز مانده بود.پیر مردهمانطور که با چاقو یش مشغول

جداکردن پوست حیوان بود

شروع به راهنمایی پسرکرد.من سالهای زیادی بود که قبل از اینکه

باخرسها بجنگم آنها را

زیر نظر می گرفتم.آنها همیشه بادست راست غذا می خورند اما با دست

چپ خود حمله می

کنند حرکت می کنند .وقتی که حمله می کنند حرکت سریعی به سمت جلو

می کنند .قدرت خرس را وادار کرد

تا نیروش را بر ضد خودش بکار ببرد .بااین عصا تمرین کردم تا

توانستم آنرا تحت هر شرایطی ثابت نگاه

دارم هر جا که رفتم  عصا را باخودم بردم.با عصا خوابیدم و نگه

داشتن آنرادرشن.درروی سنگ در ریشه

درختان تمرین کردم.یادگرفتم که باید ازاعضای بدنم نگهداری

کنم.تازمانی که قلبم درسینه ام می تپد می توانم

عصارانگه داشته وانتهای آنرابدون اینکه درباره اش فکر کنم در داخل

غبار فرو می کنم بدین ترتیب وقتی

که خرس مانندموج عظیمی با صدای وحشتناکی روی من افتادفقط می

توانستم خود را نگاه داشته وبگذارم

خرس هر چه می خواهد انجام دهد.پیرمرد توضیح داد.برای این کار

واژه ای وجود دارد این همان روشی

است که یک سوار کار می داند چطور یک اسب رم کرده را بگیرد. این

همان روشی است که کشاورزان

برای شالی ها و آسیب های خود کانالهای آب می سازند و این همان

روشی است که قدرت مافوق را به نفع

خود بکار می برید.این روش ساباکی نامیده می شود .من به بزرگی این

خرس نیستم.زیاد هم قدرت ندارم اما

آن چیزی که دارم که این خرس نداشت . پسرک پرسید آن چیست؟پیر

مرد به چشمان پسرک نگاه کرد و با

دستش به پیشانی سفید او زد گفت :

((اگر از مغزت استفاده کنی همه

چیز امکان دارد))